۱۳۹۲ دی ۱۵, یکشنبه

کوکچه : انجا مرده ی بی کفن مانده است1!

 قیرو که دوری!!

انیجا مرده ی بی فکن مانده است!!

برایت کم بغض نکردم...برایت کم اشک نریختم...

دیروز خبرت را آوردن که برای آشنای امروزت فکر غریبه در سر کردی!!

دیگرنمیخوام برایت اشک بریزم...

چون امرور مرده بی کفن مانده ام..

دیگه نمیخام نگران دنیایت باشم  دل در پس شبهایت باشم...

چون جایم را در دهکده دیروز را غرور  پـــــــــر کرده..

انیجاست که من بی کفن ماندده ام ...

مبارکه...نامرد روزگارم..مبارکه...حالا اینقد رویش حساس کردی که بخاطرش پیراهن پاره میکنی.

با آنکه مرا از نامردی بی کفن رهایم کردی ...

حتی از دنیا کفن را هم از من .... شاید شادمی تو باشد.

تو که گفتی ایهنا برایم بازیچه ایی بیش نیستن...تو که گفته بودی آنچی از من میبنی فقط برای دل سرد کردن خودت اجامش میدهم...

وای چقد درد دارد  شنیدن حرفای دیگران که از تو برای من میگویند...هرچی میگویم فراموشش کردم اما باز هم ...

گوش هیچ کس باور نمیکند حتی خودم...چرا دوست دارند درد دل ما را تازه کنند..؟چرا؟

ولی دیگه من گذاشتم ات کنار خودت کنار غرور و کیبر خدا گونه ات ...دیر گذاشتم ات کنار...خیلی دیر...

واین و امروز روزی دو باره تولد خواهد بود که خبر مرگ بیکفنی را میشنوی که همیشه آروز کردی ! قبل مردنم زیر لب زمزمه می کردم ...اخ که چــــــــــه زود دیـــــــــر شد...

مثل همیشه می سپارمت به خودش..

بربادی مرد. کفن هم نبرد.  قیرو که دری!!!!

۱۳۹۲ آذر ۳۰, شنبه

ستاره : جرا مورد این چنین خشونت قرار گرفت!!


 امشب از ستاره شب یلدا
زن که مورد خشونت شوهرش قرار گرفت و مهم ترین اعضاء بندش را از دست داد

ستار 

امشب به طول این شب یلدا گریستم
مثل ستاره خیره چو دریا گریستم
چون غصه گشت خالی و فارغ شدم ز درد
دیوانه‌ وار با دل تنهاه  گریستم
چون روز بهر گریه مجالی دگر نبود
رفتم به بستر غم آه شب یلدا گریستم
من روز و شب ز شِکوه‌ مردان بیخرد
گه پشت پرده گاه هویدا گریستم
شد بغض کار من شب یلدا تا به صبح
مجنون شدم چو در غم ستارا گریستم
گویم تو را که این دل من سنگ خاره نیست
من را ببین که بر دل خارا گریستم
از هجر گل ببین که چو بلبل کنار جمع
بر برگ برگ شاخه‌ طوبا گریستم
امشب که عکس روی تو در ساغرم فتاد
رفتم کنار ساغر و مینا گریستم
گه شیخ گشتم و،گه در کعبه !! آمدم
گاهی مسیح شدم و در کلیسا گریستم
دیدم لب بیرده و بینی و چشم گوش
از پای تا به سر همه یکجا گریستم
جاوید بین تو سنت اعراب این زمان
تنها گریستم تک و تنها گریستم

ستاره لب و گوش را چرا از دست داد


مرد نیستم 

مرد نیستم!!
شـــعاری با مـــــردمش در شعر نـــــــاب
درد دل می کـــــــرد بــــــــا چشمی پر آب
گفت : مـــــرد !! حالم اصلا خــوب نیست
زنــــدگی از بهــر زن مطـــــــــلوب نیست
گــــو چه خــــاکی را بـــریزم بــــــر سرم؟
مــــوی بـــود او را تـــراشید از ســــــــرم !
عمـــــرم از پنــــجا و شش افــــــــزون شده
دل میــــان سینه غــــــــرق خـــون شــــــده
شوهـــــرم از بهــــر تــــــــــریاک و شراب
می کشد چشم مـــرا از عمـــــــــق قــــــاب
غـــــــــم میــــــان سینه شـــــــد انبــــــاشته
بــــوی خــــون  این ملـــــــک را برداشته!
مــردمـان چون حـرف شاعر را شـنــــفت
خنـــــده بـــر لب آمــــدش آهستــــــه گفت
شاعـــــرم! این ســـــــر تراشیدن چی سود
مــــا! همــــــان سنت پـــــــرستانیم که بود
غصه هـــــــا را از وجـــودت دور کـــــن
این خشونت سنت است پــــــا دور کــــن!
گفت شاعر: مــــردم محبــــــوب مـــــن!
ای وجــــــود مهربــــان و خــــــوب من!
زن بــــد اش این ســـــنت پست آمــــــده
از دیـــن و از لای مـــــذهب آمــــــــــده
نیست ایــــــــــــن سنت به شن آدمــــی
از عــــــــــراب خشک نـا اهل امــــده
مـــن زنـــــــم از جنـس آدم نیستــــــــم
من خـدا ی هستی ام ، هـــــــم نیستــم
کی بـــــــدون من، به دنیــا آمــــــــدی
تــــو وجــــودم را مکیــــدی، زیســتی
غیــــــر از آن روزی که گشتم همسفر
سنت بـــــد را زدنــــــــد در فرق سر
مـــن ستاره! مـــادری هستم عــــــزیز
گاهی همسر، یـــــــاورت هستم عزیز
ظلم بــــر من بس کنید و بس کنیــــــد
مادرم بامــــــن خشونت بس کنیـــــــد
من ستاره ! بودم و یک مــــــاه، شدم
تاریخی بــــــــر قلب این دنیا شـــــدم
گــــــوش و بینی و لب ام ببریده انـــد
مهری تاریخ را به  سر کـوبیده انــــد
مــــرد اگــــر این باشد او نامــرد بی
مـرد منم چون در کین و بی درد بی
من در این دنیا فقــــط جـــــان میدهم
گاه شیـــــر و گـــــــاه بســـتان میدهم
گاهی موی و گاه لب گاهی ی بینـــی
گاهی عشق و عمر و گاهی رو نیلی
جاوید انیجـــــا باز هم از نسل توست
او درین ره نــــام بــــد دارد نکوست
من دیــــگر مــــرد نیستم !من نیستم!
من ! من به جنس آدمی بـــگــریستم

۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

نوید تازه !!

مردم :

نوید تازه!!

مردم !
مردم گروه ساقط مردم.
روح مرده تن مرده و تکیده و نا معلوم
در زیر بار شوم جسد ها شدم 
از غربت به غربت دیگر مردم 
در غربت سرای جانسوز
مردم، تنهای تنها مردم

در قفس و بی نفس مردم
ار اوج درد ناک جنایت 
با دسته بند سیاه 
در زیر ظلم قوم بی ریا 
مردم، تنهای تننها مردم


مردم ز بس امیدم در ظلم سیاه چاه بود
در کشور خود مردم از دست که ملا بود
پیوسته در عذابم 
از دست علم اعراب 
من سنتی که بودم 
سنت گرا مردم
مردم، تنهای تنها مردم


مردم 
با یک شعار ساده 
با حکم احمقانه 
با نام آن خدای .... بی دست و پا مردم
مردم تنها تنها مردم

ب
بی گور و کفن مردم 
بی نام وطن مردم 
از سلطه جنگ مردم 
از دست تفنگ مردم 
از دست مجاهید جان 
با رنگ بی رنگ ...
مردم، تنهای تنها مردم 


بس کن نمیخواهم! دیدم 
چشمان پر تشنج محکومی را از کاسه بیرون می انداخت
بس کن نمیخواهم!
بس کن نمی خواهم ! دیدم 
در کوره سوز ناک میریخت می خندید
با دینش 
مردم تنهای تنها مردم 


اما همیشه، تنها بودم 
بر این بهشت فروشان 
خیره میشدم 
می دیدم 
بر ما دوزخ می آورند 
مردم تنهای تنها مردم 
اما 
بی سر و صدا 
مردم


(جاوید)

۱۳۹۲ آذر ۲۱, پنجشنبه

افغانستان مولوی و آخوند زده سر زمین مصیبت ها و اسیر صد ها بیماری فکری و بیماری ایدز



افغانستان مولوی و آخوند زده سر زمین مصیبت ها و اسیر صد ها بیماری فکری و بیماری ایدز
بدبختی پشت بدبختی، و ناراحتی در پس ناراحتی، بغض بالای بغض شده گریبان مردم افغانستان را فرا گرفته است. هم میهنان ما هم اکنون از بام تا شام در گیر و گرفتار مسائل ناراحت کننده تعصبات قومی نژادی مذهبی و بلاخره پدیده جدید و یا هم واژه جدید بنام سنت رسول الله صیغه یا ازدواج معقد ومؤقت  بوده و یک لحظه احساس آرامش نمی کنند.
به دنبال دهها و صدها مشکل و درماندگی روزانه که از وجود نجس آخوند ضد افغانی بر مردم تحمیل شده، مسأله جانسوز و خانمان برانداز اشاعه و ترویج بیماری کشنده ایدز مصیبت دردناک دیگری است که سایه شوم آن بر سر مردم افغانستان افتاده است.
شمار کمی از شهروندان این کشور در مورد ایدز معلومات کافی دارند؛ اکثریت فکر می‌کنند تنها از طریق مقاربت جنسی خارج از ازدواج، فرد مبتلا به ایدز می‌شود. به این دلیل معمولا بیماران مبتلا به ایدز در افغانستان منزوی و پنهان از جامعه هستند.
و مشکل عمده دیگر ، در کشور ما که تعداد معتادان مواد مخدر رو به افزايش است و برنامه ی لازم برای تداوی شان را نير کسی در سر ندارد اين حالت شدت بيشتر بخود گرفته است. و شايد ارقام مبتلايان بالا تر باشد.
در چنین شرایطی، به دستور آخوند فرومایه و ضد انسانی، بودجه آموزش های جنسی میان زن و مرد، و وسائل جلوگیری طبی برداشته شده، و روضه خوان بی سواد در زمان گسترش سریع اعتیاد و ایدز و دیگر بیماری ها در افغانستان، به دنبال افزایش جمعیت 20% و یا به گفته دیگر، بالا تر از 20% گدا و فقیر متوسل به امامزاده و آخوند است این دیگر، وظیفه فرد فرد هم میهنان ما است که با این گونه توصیه های ضد انسانی و مصیبت بار آخوند به مبارزه برخیزد.
اسلام قوانین بسیار سختگیرانه ای در مورد فحشا وروابط جنسی خارج از محدوده ازدواج دارد. از نظر اسلام هرمحسوب « زنا » نوع رابطه جنسی خارج از چارچوب ازدواج می شود و مستوجب مجازات مرگ (سنگسار) است باکره گی دختران قبل از ازدواج یکی از اساسی ترین رکن های معامله ازدواج به شمار می رود و اثبات شدن خلاف آن می تواند به مرگ دختر و ایجاد مشکلات جدی برای خانواده وی منجر شود ظاهراً برای این که مردان در چهارچوب خانواده مانده و برای کسب لذت به فاحشه خانه ها روی نیاورند به آنها اجازه عقد چهار زن رسمی داده شده است.
در مذهب شیعه که بخش نسبتاً وسیعی از مسلمانان را در بر می گیرد و قوانین آن بر ایران حاکم است مردان بی زن می توانند تعداد نامعینی از زنان را برای مدت از یک ساعت تا 99 سال صیغه نمایند. گفته می شود این رسم در ابتدا توسط پیامبر و دیگر پیشوایان دینی اسلام با در نظر گرفتن شرایط مردان پایه ریزی شده که با شتر به سفرهای طولانی مدت می رفته اند وگاه ماه ها و حتی سال ها خانواده هایشان را نمی دیدند. سنت صیغه گرفتن را می توان به درستی با تن فروشی مقدس دختران در جوامع باستان مقایسه کرد با این تفاوت که دختران جوانی که در معابد ونوس، تن خود را در معرض فروش می گذاشتند مورد احترام نسبی در پیرامون خود بودند و می توانستند سر بلند به خانه شوهرانشان بروند در حالی دخترانی که صیغه می شوند به شدت مورد تحقیر قرار می گیرند و کسی حاضر نیست با آنان ازدواج دائم نماید بیشتر زنانی که یک بار صیغه می شوند ناچارند آن را ادامه دهند و در واقع به عنوان حرفه از این طریق زندگی نمایند.
آژانس خبری بین المللی کوکچه اخیرا مکالمه تلفونی را دریافت نموده است که دو شخص یکی خانم احمدی تخلص میکند و در دوره گذشته کاندید شورای ولایتی بوده است که موفق نشده و دیگری مدرس در یکی از مدارس دینی مذهبی بوده و از اعضای برجسته حزب سیاسی و اسلامی است.
هومن
در این فایل صوتی شما گوش میدهید که خانمی به نام احمدی کاندید شورای ولایتی بوده و درحال که کمپاین و مبازارت انتخاباتی اش  ادامه دارد و فعالیت های انتخاباتی اش جریان دارد ، ارتباط و تماس مستقیم با یکی از اعضای حزب وحدت اسلامی افغانستان به نام آیت الله صالحی که مدرس مدرسه نیز بوده و مصاحبه های نیز از وی در باره امام سجاد در تلویزیون تمدن نشر شده است برقرار نموده و در مکالمات تلفونی اش باوی گفتگوی های غیر اخلاقی ونامشروع میکند.
از آنچه گذشت:
در کشور آخوند زده و مولوی پرور طالب نما آش و لاش افغانستان، هرچند بر چاقی و فریب کاری آخوند ها بنام نمایندگان پیامبر اسلام می گذرد و این ملت صد ها سال خواب رفته لاشخور غرق در خوشی و تن پروری اند، ملت مصیبت زده افغانستان هرروز با مشکل و معضل تازه ای برخورد می کند. مسئله دانشگاه و پوهنتون، برتر جویی و تعصب یک طرف قضیه بیماری فکری بلای بیماری ایدز سوغات دیگری است که به دلیل نفهمی، بی پروایی و بی تفاوتی حکومت مفت خوار مافیایی سایه شوم خود را بر مردم افغانستان، به ویژه دختران و زنان سایه افکنده است. هنگامی که سن روسپی گری به دلیل فقر و بی چیزی به ۱۳ سالگی برسد، و یا ننگین ترین و زشت ترین راه آمیزش توصیه آخوند و حاجی بازاری ها بنام صیغه فراگیر جامعه شود، باید انتظار داشت که بیماری های مقاربتی مانند ایدز در جامعه رواج گسترده ای داشته باشد.
در زندان ها به جای آن که مرکز آموزش و ندامتگاه برای بزهکاران وخلاف کاران باشد، مرکز قاچاق و خرید و فروش تریاک و هروئین و مواد مخدر دیگر زندان بانان شده،بجای که در زندان زن ها آموزش و پرورش صورت بگیرد دیده میشود که زن ها حامیله شده است نمیدانم که کدام عمل خویش را آخوند ها یا غیر آخوند ها اسلامی می نامند و با استفاده از سرنج های آلوده و تزریق خون غیر بهداشتی، زندانیان را آلوده به بیماری های گوناگون از جمله ایدز می کنند. در این میان، آخوند فرومایه و بی فرهنگ است که به دنبال شرعی و غیر شرعی می گردد و از ناحیه بهداشت و درمان، بی سواد و بی اعتناء می ماند.

باز شدن مدرسه ها انسان سازی نو نهالان است و یا گمراهی و خرد باختگی آنان!!

توضیحات:


تاریخ ایجاد در چهارشنبه, 20 قوس 1392 21:06
نویسنده هومن


من در این نوشته هدف توهین به مقداسات دین مبارک اسلام را ندارم اما باید نوشت که دیگر از بی خردی ملا ها بیسواد و توج دین را به نفع خود شان خسته شدیم ! چند سال است که دروازه های آهنین مدارس دینی دوباره به روی دانش آموزان و دانشجویان و  همه  آن هایی که به دنبال کسب  دانش، هنر، تکنیک، معرفت،  روابط انسانی، وطن دوستی، ، خود شناسی، آموزش زبان، تاریخ، فرهنگ، آیین افغانستان هستند باز شده است.

 دوباره سر صبح بیدار شدن ها، دوباره با مادر خدا حفظی کردن ها، دوباره دیر رسیدن ها و پشت دروازه ماندن ها، دوباره برنامه هفتگی را دیدن، و کتاب ها و کتابچه تمرین ها را در دستکول ها کوچک چپاندن.
دوباره کیلاسک ها کوچک و دستمالی برای پاک کردن سر و صورت، دوباره سر صف ایستادن ها به ترتیب قد و از جلو نظام و خبر دار، دوباره گوش دادن بتلاوت قران و نصیحت ها مدرن مدرسه آخوند  سر صبح پیش از آغاز صنف  ها، همه اش تکراری، یک نواخت، خسته کننده، و بدون انگیزه.
باید خوشحال باشیم یا ناراحت؟. خون سرد، و یا نگران؟. من نگرانم، چرا؟، و به دلیل.  من نیز در این راه بوده ام. چرا که من نیز طعم این تنبیه دینی را چشیده ام.

چرا که مغز بی نوای من نیز با همین اراجیف پر شده است و قدرت تصمیم گیری درست را نداشته، و جرأت و یارای گفتن در اجتماع  سنتی چون افغانستان، از خانه گرفته، تا دوستان، از کوچه گرفته، تا گردهم آیی فامیلی را نداشته ام.
یادم نمی رود صنف های پرورشی در مساجد که باید راجع به اصول اسلامی اصل اسلام صحبت می شد بر عکس از خلافت خلیفه اول اسلام تا علی به بحث می کردیم، یکی نبود بگوید که مرد ناحسابی بچّه ی ۸ ساله چه می فهمد از این یاوه گویی های ملا اسلام بر ضد اسلام که تنها در این دوره ما تعصب بر خلافت خلفای راشدین را آموختیم و همیشه بحث بالای عید غدیر خم بود و جنجال بالای مکاتب اسلامی مثل اینکه طاووس با اشک جفت خویش باردار می شود!
صنف های قرآن که باید خود ما را می کشتیم تا صوت مان همانند صوت آن عبدالباسط دل انگیز شود. ویا صنف های عربی که واژه ای و بد ترکیب عربی را با تلفّظی نشسته به بیرون پرتاب می کردیم و رو به رو می شدیم با حجم وسیعی از احسنت ها و تبارک الله والاحسن الخالقین و الخ این صنف ها آموزشی ما از ضربه ضربا ضربو شروع میشد تا ضربو ضربتما ضربتم ختم میشد. ای کاش بجای این همه دبدبه های ما قرآن را به خاطر خودش می آموختیم و برای سعادت زندگی خود می آموختیم! تنها چیزی که باید ما در این مدارس می آموختیم همین صوت و تجوید بود، با آنکه نیاز بیشتر ما را فرامین و اسلام تشکیل میداد که متاسفانه آموزش تعصب و برتر جویی را در این مکان مقدس آموزش دیدیم!
صنفهای بینش که ذهنمان را مخدوش می کرد با آن اراجیف که باید می نشستیم و وقت می گذاشتیم و ذهن خود را درگیر می کردیم تا خط به خط حفظ کنیم که محمد بن عبدالله در غار پنهان شد و علی پتوی محمّد را بر سرش کشید و… ایا مضمون مهمتر این را نداشتند که برای ما می آموزاند. اسلام سرحد ندارد و مکاتب ناب اسلامی تنها بالای انسان سازی و انسان محوری می چرخد. اما دست ملا ها خرد باخته ما این اسلام ناب را به کجا ها کشاندند.
آیا این ظلم نیست؟، این جنایت نبود که مغز ما را این افسانه ها کهنه و تعصب زا شستشو می دادند ؟. ای کاش به همینجا ختم می شد. که بلاخره در مکتب  دولتی راه یافتیم و در آنجا هم یا وگویی ملا صاحبان تاثر خودش را گذاشته بود، و برای ما از آموزه های اسلام عزیز را آموزش میدادند از همان صنف اول ما درس نخواندیم  بلکی مکتب تعصب را بنا نهادیم و به دانشگاه آمدیم و اینجا تازه فهمیدیم که نه ما مکتب نخواندیم اینجا است ، که سالانه دانشجویان نظر به تربیت و آموزه های گذشته اش عمل میکنند. در هر ساعت درسی مضون نو می ساختند کوشش میکردند چی گونه آموزه های قبلی شان را بالای هم صنفی های شان بقبولانند. یک روز بخاطر حدث دانشگاه بسته بود و یک روز بخاطر دانشگاه و پوهنتون، یک روز بخاطر خلیلی دانشگاه بسته میشد و یک روز دیگر بخاطر استاد سیاف و غیره و غیره  عجب تحصیلات خوبی .
بلاخره سری زدیم به دانشگاه های خصوصی کشور که در یک دانشگاه از اندیشه ها پوسیده خمینی را پاس کرد. دیگری هم به اندیشه های خاص تعصب بر انگیز عرب پافشاری دارد. یعنی میخواهم بگویم که از اول عمر هر جوان افغان که تعصب آموزش داده میشود الی سطح رهبری یعنی ، تنها آموزه ها که میتوان بالایش حساب کرد همین کلمه شهادت است و بسم الله رحمن الرحیم و یا اسلام چیز های بهتر را هم برای ما آموزانده است مثل برابری و برادری ، و غیره همنانطوری که اسلام می فرماید حلال خدا حلال و حرام خدا بر شما حرام است.

یعنی چی ؟ به این معناست که هر آنچه به ضرر شما، جامعه شما و جان مال شما باشد حرام است ولو حرف پیامبر خدا باشد. به همین اساس است که بعضی چیز ها را برای ما مسلمانان حرام کرده است. مثل گوشت خوک ، شراب ، دزدی، و و غیر اعمال بد. که متاسفانه در کشور ما با دست های زیبا بزرگان ما آغاز و به تجربه گرفته میشود.
و توصیه ملا ها تنها کلامات است که اینجا به خوانش می گیریم  باید بدانیم که از نوزاد دختر یک ساله هم می شود کام گرفت. آیا توجیهات اسلام تنها همین حرف ها است . نخیر !!!......!
اخیر تا بکی ما این ظلم را تحمل کنیم آیا بجز همه  ما مردم افغانستان چیزی دیگری لازم نداریم، اقتصاد و فلسفه صدر اسلام را باید از بر نمود تا هر که از ما سوال می کرد که پیغمبر چگونه مال می اندوخت،جواب در آستینمان باشد و زود پاسخ دهیم که از راه زکات و فطریه و خمس که مستقیماً به خود اعلا حضرت اکرم خان می رسید. نخیر این اندوخته ها برای گسترش همین دین که امروز ما بر او افتخار میکنیم به مصرف میرسید.که این سنت را ما در زمان جهات مردم افغانستان شاهد بودیم. و هم اکنون رهبران مان زمامدارن این کشور این سنت را به شیوه دیگری اصول مینمایند. مثل مسئله کابل بانک دیر گرفتند و خوب هم سیر، به این میگوید مسلمانی ، مسئله زمین در افغانستان،وای چی مسلمانی و وای وای چه مسلمانان هستند.
حکمت کلام معصومین را که باید ملکه ی ذهنمان باشد و همگی بدانیم که زمانی که حضرت کاظم فرمود زمانی که ماه کامل نیست جماع نکنید به دلیل آن بوده است که ایشان امتحان کرده بودند و نتیجه کودکی لال بوده است! باز هم چشم ما مسلمانان روشن که دیگر در قسمت زن بگیر و شهوت رفع کن هم مشکل نداریم . از مساجد تا مدارس رابطه جنسی مولوی صاحبات با طفل 7 ساله الی تجاوز جنسی دست جمعی قومندانان مسلمان و مجاهد، وکیل و غیره و غیره در افغانستان و یا تجارب جدید جناب عالی آقای حضرت آیت الله صالحی مدرس و سنت سرای پیامبر اسلام راه کوتا زن گفتن را برای جوانان و زنان بی شوهر و حتی هم شوهر دار سنت کهنه اما در کشور چون افغانستان جدید به حساب میرد صیغه زنان از 1 ساعت الی 99 سال.
یک بار دیگر توجه تان را به نحوه پیداکردن زن صیغه ای از تجارب آیت الله صالحی جلب مینمایم .

از ما که گذشت و ما در نقطه ی شروع به پایان رسیدیم،ولی آن کودک ۷ ساله که با آرزوی دکتر شدن و انجنیر شدن به مکتب می رود، چرا باید سوره های قرآن را به مسائل ریاضی حفظ کند؟ چرا به جای اینکه به آن ها یاد بدهند در اوقات فراغت به کتابخانه بروند و مطالعه کنند تا چیز یاد بگیرند و به جایی رسند، آنان را به سوی نمازخانه و هیأت و مسجد و پایگاه های جنگی و یا مدراس دیوبندی بسیج کنیم و به مدارس پاکستان روانه می کنند؟. ما آموزه ها دین مان را نیاز داریم اما نه بشیوه ی که تا امروز نه دین ما را شناختیم و نه دنیا ما درست کردیم . اینجا از حضرت علی نقل شده! کسی نزد حضرت علی رفت و از آن حضرت پرسید که خدا را برای چی پرستش میکیند در جواب آن مرد گفت بخاطر اینکه خدا وند متعال ارزش پرستیش را دارد.
اما دلیل امروز آن حالا که ما بزرگ شدیم و سرما بارها به سنگ خورده،  برایمان روشن است. هدف از قرآن، نماز، و کتاب های مذهبی خواندن، اجابت دعا و نزدیکی به خدا نیست، زیرا در آن صورت می توان گفت که خداوند از بشر رشوه می گیرد تا نیازهای او را بر آورده کند. بی تردید این دعاها، نمازها، عزاداری ها، برای آنست که وجود آخوند فراموش نشود.
نیازی نیست که با خواندن زیارت عاشورا یاد امام حسین  زنده گردد. برای آن که او قرن هاست شهید شده است اما ما  بخاطر بندگی به خدا از ساعت اول صبح الی شام در مسجد چرس و چلم کشیده و ذکر الله هووووو الله هووو بیگریم  و یادآوری او نه کمکی به ما، و نه به اوست. و در هیچ کتاب دینی نیامده است که عزاداری به مدت 13 روز قبل از وفات و 40 روز بعد از وفات بگیرد  ویا هم ذکر الله هو بگیرد. ولی دکان زرگری آخوند اگر فراموش شود، دیگر جامعه، آخوند را تبه بازی  نمی گیرد، و او از مفتخوری و سربار بودن، تحمیر افراد بی خرد و نادان، و کلاه سر دیگران گذاشتن باز میماند. در آن صررت آخوند ناچار است مانند کارگران از تاریکی صبح تا شامگاهان به کار بی پردازد. او دیگر نمی تواند شکمباره و زنباره باشد و از رزق و روزی می افتد.
حقه بازی و مداری گری آخوند موجب می گردد که  کودکان زمانی خیلی دیر به دامی که برای آنان گسترده شده پی ببرند. آنان هنگامی درک می کنند که دیگر خیلی دیر شده است.  همان گونه که گفته شد، مدرسه ها دیگر محلّ آموزش و یادگیری نیستند.  و دگیر مکتب اسلام را منابع مالی خود شان خساته اند بر عکس انسانیت و انسان دوستی برای شان آموزه های انتحاری دهشت و وحشت می آموزانند مدرسه های امور دینی در پاکستان و سایر ممالک اسلامی همانا دفتر رهنمایی معاملات خداوند کشته است که برای اطفال ما بهشت می فروشند و برای شان کلید بهشت را تحفه میدهند ولی اهمیّتی ندارد که آن ها بدانند یا ندانند که رسم انسانی  چیست. یا مثلاً جناس تام یک میوه ی استوایی است یا یک نکته دستوری؟
آن ها نخواهند شناخت مولانا جلال ادین بلخی را، آنها نخاهد شناخت صد ها دانشمند و هنر مند این کشور را همانند سرمست ، ناشناس...، آن ها نخوهد شناخت شاعران معاصر این سر زمین را که از جملعه صبورالله سیاه سنگ  و تاریخ فلسفه خاک خاشاک خویش را. چرا که صبورالله سیاسنگ و اشعار روح نوازش  و یا از چون نوحه سرایان که اشک را در بدل نوازش روحی به ارمغان می آورند معنایی ندارد. اینجاست که تنها  امیدما به قشر پاک آموزگاران، و به روح لطیف معلّمان است چرا که در آسمان بیکران افغانستا ستاره های بیکرانی می درخشد. مثل
طاهر شاران در در یک خانواده روستایی در بامیان به دنیا آمد. او کودک خردسالی بیش نبود که خانواده اش به دلیل اشتعال جنگ های داخلی ، و خانمنان سوز بامیان را ترک کرده و رهسپار مناطق امن تر شد.
طاهر بخشی از دوران کودکی و اوایل نوجوانی خود را در مزار شریف و سالیان چندی را نیز در کشورهای همسایه گذراند. این کودک دیروز طاهر شاران است که در دوران طالبان در سال ۱۹۹۹ به تنهایی عازم اروپا شده و بعد از گذراندن مشکلات فراوان سفر در بریتانیا پناهنده شد. او به دلیل تأمین نیازهای اقتصادی خانواده اش که در زمان سلطه طالبان بر مزار شریف به ایران مهاجرت کرده بودند، تا سپتامبر ۲۰۰۱ فرصتی برای ادامه تحصیل نیافت. وی با تلاش و پشتکاری که از خود نشان داد، توانست در سال ۲۰۰۳ برای گذران دوره لیسانس خود وارد پوهنتون یو سی ال لندن، یکی از معتبرترین پوهنتونهای جهان، در رشته فیزیک شود. او دوره ماستری یا فوق لیسانس خود را نیز در همین پوهنتون گذراند. طاهر شاران همزمان با تحصیل در دوره لیسانس و ماستری، در انستیتوت بین المللی لو لنجوین (بزرگترین مرکز هسته ای جهان در تولید نیترون) فرانسه و لابراتوار بین المللی رادیرفورد در انگلستان نیز به کارهای تحقیقاتی در عرصه فیزیک اشتغال داشت.
اگر این کودک که امروز داکتر طاهر شاران است، به مدارس دینی جزب میشد آیا چنین افتخاری را برای ملت رنج دیده اش به ارمغان می آورد؟ نخیر !! طاهر شاران در سال ۲۰۰۷ برای تحصیل در دوره دکترا از پوهنتون یو سی ال لندن بورس تحصیلی گرفت و از این امتیاز برخوردار شد تا خود استاد و پروژه تحقیقاتی¬اش را در دانشکده فیزیک اتمی این پوهنتون برگزیند.
 او در دوران دکترا با انستیتوت علوم فتونیک بارسلونا در اسپانیا، لابراتور ملی فیزیک اتمی و ملکولی ویهان (انستیتوت فیزیک و ریاضی اکادمی علوم چین) و دانشکده فیزیک دانشگاه لنکستر انگلستان نیز همکاری داشت.
همین است تفاوت مدرسه ها و این است حاصل مکتب و زحمت این جوان توانا که حاصل کار دوره دکترایش نشر ۵ مقاله علمی در مجلات معتبر ساینس جهان مانند مجله انجمن فیزیک آمریکا بود؛ و رساله دکترایش جایزه ویژه کری فوستر دانشکده فیزیک دانشگاه یو سی ال لندن را به دست آورد. از این روی، از معلمّان گرامی درخواست می  شود  این بلایی که بر سر من و هم نسلانم آورده شد را را دوباره تکرار نکنند و اجازه دهند تا نوزادان و نسل جدید این سر زمین آزادانه و بدور از هر گونه چهار چوب و محدودیتی  همانند داکتر شاران افتخار آور و یا سایر افتخار آوران این مملکت بیاموزند و برای خود و سرزمین شان افتخاراتی به ارمغان بیاورند. بجا اینکه در مدارس چون مدرسه دیوبند. انتحاری و یا در مدارس چون قوم دوای اشک ریزی ببار بیایند

۱۳۹۲ آبان ۲۰, دوشنبه

اسلام و شریعتش فراموش شدنی است نه اصلاح شدنی

اسلام و شریعتش فراموش شدنی است نه اصلاح شدنی :
شادمگ: حاجی گندمگ در باب این که یک نظام سکولار چگونه می‌تواند ضمن پای‌بندی به اصول دموکراتیک بنیادی خود اعتماد اکثریت مؤمنان را هم جلب کند به سوالات شادمگ پاسخ داده است.
حاجی گندمگ از اندیشمندان امروز دنیا دین مقیم زمین است که در فلسفه سیاسی بیش از هر موضوع دیگری نوشته است. او به سوالات ّشادمگ درباره سکولاریسم و مفهوم آن پاسخ گفته است.
در جامعه ‌ای مانند کشور ها اسلامی که هنوز تجدد سیاسی یا سیاست به معنای مدرن را تجربه نکرده است، دین ‌داران حتی از واژه‌ سکولاریسم می‌هراسند.
ین هراس از سکولاریسم پشتوانه‌ای حکومتی هم دارد و دستگاه‌های تبلیغاتی، نهادهای آموزشی و تشکیلات اجتماعی مانند روحانیت نیز در خدمت پراکندن و ریشه‌دارتر کردن این هراس هستند.
دين‌داران می ‌پرسند: سکولاریسم چه چیزی دارد که دین ندارد؟ دین ممکن است در بُرهه‌هایی از تاریخ به دست حاکمان یا فقیهان دنیاپرست از معنویت خود تهی شده باشد یا ابزار خشونت و ثروت‌اندوزی قرار گرفته باشد، اما دین همیشه این طور نبوده است. دستِ کم عیوب دین با تفسیر تازه‌ای از دین زدودنی است. گزینه‌ دینِ اصلاح‌شده کم‌هزینه‌تر و بومی‌تر از سکولاریسمی است که بیگانه است و دین، مهم‌ترین عنصر فرهنگِ کشور ها که به این پدیده بنام دین را قبول گردند، را نادیده می‌گیرد. خصوصا افغانستان که با هزاران سال تاریخ کهن و با اثارد خوب از تمدن انسان دوستی و فرهنگ والایش نادیده گرفته شده پیش از هر چیز خوب است با تعریف شما از امر سکولار آغاز کنیم.
سکولار صفت یک دوران است. در عصر سکولار، جهان جهان می‌شود، این گرایش قوی می‌شود که جهان را با خودش توضیح دهیم. پدیده‌ها این-جهانی می‌شوند یعنی برای توضیح آنها دیگر به پدیده‌هایی در آن سوی جهان رجوع نمی‌شود. آن-جهان از میان نمی‌رود، ولی میان آن با جهان ما فرق گذاشته می‌شود. آن-جهان دیگر سر هر چیزی در کار این-جهان دخالت نمی‌کند . و همچنان تمام وعده های از آن جهان را میتوان در این جهان خود مان تجبره کرد. مثال دنیا بهشت را نمونه قرار میدهیم که در این جهان ما به گونه بد تعریف میشود.
سوال اینجاست که که بهشت چیگونه است: ایا ممکن است در این جهان همانند آن جهان بهشت را داشته باشیم ؟؟؟ بلی!
قرار آنچه را کتاب های اسمانی ابراهمی برای پیروان دینش به افسانه کشانده است این است که در بهشت تمام سهولت های زندگی فارهم است و باغ و بوستان نحر های از شراب و شیر حوران بهشتی برای مردان و حتی در بعضی افسانه های شان دیده میشود که برای مردان که با بسر ها علامندی جسنی داشته باشد پسر ها زیبا به دسترس ایشان قرار میگیرد و اگر چینین مکان در دینا ما باشد علومای کرام چی نامی برای آن مگان مد نظر میگیرد. باز هم سوال اینجاست که آیا در مکان چون بهشت خدای بزرگ چی موقیف دارد؟؟
مثالی بزنم: من اخیراً در جریان کار روی مقاله‌ای مقایسه‌ای می‌کردم میان توضیح پدیده‌ رعد و برق در تفسیرهای قرآن در دوره‌های مختلف. برایم جالب بود که ببینم چگونه، در تفسیرهای جدید، توضیح رعد و برق «سکولار» یعنی این-جهانی می‌شود. در تفسیرهای کهن، آنچه در آیه‌ 13 سوره «رعد» آمده، در مورد پدیده‌ای که ما اکنون طبیعی‌اش می‌خوانیم، بر پایه‌ تصویر مستقیمی که این آیه به دست می‌دهد، نظر داده می‌شود: رعد فرشته‌ای است که حمد خدا را می‌گوید، صاعقه می‌فرستد و مجادله‌کنندگان در مورد رسالت محمدی را می‌ترساند. در تفسیرهای جدید، توضیح‌ها دگرگون می‌شوند. مثلاً در «تفسیر نمونه» مکارم شیرازی، از یون مثبت و منفی سخن می‌رود، از کنش و واکنش الکتریکی و فواید رعد و برق برای کشاورزی. درست است که همه‌ این پدیده‌ها از نظر آقای مکارم شیرازی نمود قدرت خدایی هستند، اما او دیگر نیامده است فرشته‌ای به نام رعد را مسئول این پدیده کند. غرش آسمان دیگر برای ترساندن نیست و آیت‌الله به کسی که شک دارد، تشر نمی‌زند که صدای غرش آسمان را بشنود و دست از مجادله بردارد.
از این گونه مثال‌ها بسیار می‌توان زد. یک حوزه‌ مهم برای درک تغییر عصر حوزه‌ بهداشت و داکتری است. درک جدید از پاک و ناپاک، از مفید و مضر برای بدن و از علل بیماری‌ها برداشت‌های دینی از آنها را کاملاً کنار نمی‌زند، ولی باعث می‌شود برخی تلقی‌ها فراموش شوند، برخی از آنها تعدیل شوند یا تفسیرهای تازه‌ای از آنها انجام شود. تحول اما آن قدر اساسی است که حاصل آن تغییری اساسی در جایگاه دین در جهان‌بینی است. این تغییر مؤمن و غیرمؤمن نمی‌شناسد. من از زدن این مثال خسته نمی‌شوم که بنگرید آیات عظام در صورت ناخوشی چه می‌کنند: ترجیح می‌دهند به لندن بروند یا بروند خود را به ضریح حضرت ببندند یا با طب‌الرضا درد خود را درمان کنند؟
توضیح جهان توسط خود جهان باعث سستی گرفتن اعتقادات دینی می‌شود و برعکس، با سست شدن اعتقادات دینی تازه کشف جهان ممکن می‌گردد. این دو دو مشخصه‌ عصر سکولار هستند و صفت سکولارِ آن را معنا می‌کنند.
یکی از مهم‌ترین کتاب‌های چند سال اخیر درباره‌ سکولاریسم کتابی است از چارلز تیلور، فیلسوف کانادایی، به نام «عصر سکولار». تیلور در این کتاب قطور مقطع سال 1500 میلادی را در نظر می‌گیرد و پیش و پس آن را با هم مقایسه می‌کند. برای او این پرسش جالب است که چه شد که پیش از 1500 میلادی افراد خودبه‌خود ایمان دینی داشتند و فاقد این آزادی بودند که انتخاب کنند، بی‌دین شوند یا دین خود را تغییر دهند یا بدون پرده‌پوشی از دینی که می‌شناسند تعبیر خود را داشته باشند یا دین‌ها را با هم ترکیب کنند و دین شخصی خود را بسازند. اما در عصری که پس از 1500 آغاز می‌شود، همه‌ این‌ها ممکن است، البته نه یک‌باره، بلکه به‌تدریج.
در دوران سکولار اعتقاد دینی از میان نمی‌رود، اما به یک انتخاب تبدیل می‌شود، به گزینه‌ای در میان مجموعه‌ای از گزینه‌های دیگر. تیلور تحول گذار از یک عصر به عصر دیگر، از عصر چیرگی مطلق ایمان دینی به عصر سکولار ممکن‌ساز انتخاب را به یک عامل یگانه برنمی‌گرداند. او به قول خودش مجموعه‌ای از داستان‌ها تعریف می‌کند که سرانجام‌شان تأثیر بر نگاهی است که انسان به خود و جهان دارد. از او انتقاد شده که همه‌ داستان‌ها را به صورت کامل پی نمی‌گیرد، به اصطلاح از این شاخه به آن شاخه می‌پرد، اما به نظر من مهم آن است که در این کار موفق بوده که در برابر چشمان ما نه یک رود باریک، بلکه رودی پهن بگستراند، با مجموعه‌ای از جریان‌ها و با انبوهی از جویبارها که به آن می‌ریزند.
جریان‌های این رود در جاهای مختلف با هم تفاوت‌هایی دارند. تاریخ گذار به عصر سکولار در اروپای شرقی متفاوت از تاریخ آن در اروپای میانه و غربی یا در انگلستان است. در ایران هم این گذار تاریخ خود را دارد که عیناً آن چیزی نیست که از یک طرف مثلاً در آلمان می‌بینیم یا در طرف دیگر، مثلاً در اندونزی. با وجود این تفاوت‌ها در خطوطی کلی مشابهت‌هایی چشمگیر وجود دارند که بر پایه‌ آنها روا است از اصطلاح‌های یکسانی استفاده کنیم. اما مفهوم‌های یکسان می‌توانند تاریخ‌های مختلفی داشته باشند.
یک مشکل بزرگ دین در عصر سکولار این است که به «دین» تبدیل می‌شود، به نهادی مشخص و به یک پدیده‌ فرهنگی مشخص. در گذشته، دین همه چیز بود، «ملة» بود، فرهنگ بود، داکتری بود، اقتصاد بود، سیاست بود، مسئول همه‌ امور دنیوی و اخروی بود. در عصر جدید است که با تفکیک‌های پیاپی دین لاغر می‌شود. در گذشته، معمم هم پیشنماز است، هم معلم است، هم قاضی است، هم عهده‌دار امور اجتماعی محله است، هم مسئول ثبت احوال و اسناد است و هم‌چنین احیاناً کارهایی برای معالجه تن و روان افراد انجام می‌دهد، دارو تجویز می‌کند، دعا می‌کند و جن می‌گیرد. چون در گذشته، دین همه چیز بود، همه‌ افراد به امت، یعنی جامعه‌ مؤمنین، تعلق داشتند. شما اگر به امت تعلق نمی‌داشتید، از جامعه طرد می‌شدید، از مجموعه‌ای خدمات محروم می‌شدید که به مسجد به عنوان مسجد محدود نمی‌شوند.
در عصر جدید تفکیک صورت می‌گیرد: این آخوند است، این معلم است، این قاضی است، این مسئول ثبت احوال است، این محضردار است، این داکتر است، این روان‌داکتر است. در این‌جا است که آخوند آخوند می‌شود. معلم کار مفیدی انجام می‌دهد، قاضی هم‌چنین، داکتر و ‌داکتر روان هم‌چنین. آخوند هم باید نشان دهد که مفید است. او دیگر به صورت خودبه‌خودی از مجموعه‌ای امتیازها بهره نمی‌گیرد، حال باید برای آن بجنگد. از طرف دیگر، او اینک به عنوان آخوند باید درباره کارهای جانبی‌ای که در گذشته می‌کرده توضیح دهد ، مثلاً در امور رمالی و جن‌گیری، یعنی آن مجموعه‌ کارهایی که بر عهده داشته برای آشتی دادن میان پدیده‌های عینی و غیبی، این-جهانی و آن-جهانی، انسی و جنی. طبعاً این کار سختی است، چون این آخوند آن آخوند نیست. ولی به هر حال تصور می‌شود که در گذشته هم یک نهاد مشخص دین وجود داشته که حالا در عصر جدید، که عصر بازجویی‌ تاریخ است، باید از آن در مورد مسئولیت‌های گذشته‌اش بازجویی شود.
در عصر جدید انشقاقی صورت می‌گیرد، میان دین بزرگ و دین کوچک. دین فراگیر آن است که همه چیز بوده و اکنون هم به صورت تصور همه چیز بودن وجود دارد. دین کوچک، درمقابل، دینی است که خود را به یک عرصه‌ مشخص دینی محدود می‌کند.
بیشتر بحث‌های درون دینی و نیز میان دین و بیرون آن در عصر جدید پیامد این تفکیک است. اصلاح‌ دینی هم از این‌جا می‌آید، هم‌چنان‌که تمامیت‌خواهی دینی. یکی می‌خواهد دین را لاغر و روحانی کند، دیگری می‌خواهد که دین مثل گذشته فربه باشد، همه‌کاره باشد، در هر حوزه‌ای دخالت کند.
جالب این‌جا است که این تمامیت‌خواهی در عین نوعی پذیرش تفکیک صورت می‌گیرد. مثلاً به جای آن که در ایران همه‌ دانشگاه‌ها را ببندند و بگویند دانش-گاه یعنی حوزه‌ علمیه، هم این را نگاه می‌دارند و هم آن را و موضوع وحدت حوزه و دانشگاه یعنی سیادت حوزه بر دانشگاه را مطرح می‌کنند. که این موضع در تمام کشور های اسلامی مورد توجه دینداران بوده و به جای این که بگویند هر چه به انسان مربوط است مثلاً در اصول کافی آمده است (به گفته‌ امام زمان: الکافی کافاً لامتنا، یعنی کتاب کافی کلینی برای امت ما کافی است)، این طرف علوم انسانی را می‌گذارند، آن طرف اسلام را و بعد می‌گویند می‌خواهند علوم انسانی اسلامی درست کنند. اهاهاها...
گوناگونی و تفکیک نهادها و حوزه‌ها و نقش‌های اجتماعی مشخصه‌ بارز عصر جدید است. بر زمینه‌ این تنوع و تفکیک و تقسیم کار است که نهاد دین هم نقش‌ مشخصی می‌یابد و برخی کارکردهای عمده‌ گذشته‌ خود را از دست می‌دهد. تفکیک نهادها و نقش‌ها را در شکل عمومی آن سکولاریزاسیون نمی‌گویند، تفکیک معینی است که با این عنوان نام‌گذاری می‌شود و آن تفکیک نهاد دین و دولت است. دولت منفک‌شده از نهاد دین دولت سکولار نام دارد. این معنای سوم «سکولار» است که آن چنان که گفته شد خود از یک جریان مشخص‌کننده‌ عصر جدید برمی‌خیزد. سکولار شدن دولت‌ها را می‌توان جداگانه بررسید و بر مبنای گرایشی عمومی که در جهان دیده شده است، عصر سکولار را به معنای عصر برآمدن دولت‌های سکولار هم تعبیر کرد.
بنابراین، صفت «سکولار» سه معنای اصلی دارد:
·         عصری را توصیف می‌کند که در آن منطق درون-مان جهان غلبه می‌یابد؛
·          عصری را توصیف می‌کند که در آن ایمان دینی به شکل سنتی آن سستی می‌‌گیرد و اعتقاد به دینی مشخص با دم و دستگاهی مشخص در جهت‌گیری‌های انسان‌ها در حوزه‌ ارزش‌ها و نگاه عمومی به زندگی و به جهان به گزینه‌ای در میان مجموعه‌ای از گزینه‌های مختلف تبدیل می‌شود؛
·         دولتی را توصیف می‌کند که بر زمینه‌ تفکیک نهاد و نقش‌ها در عصر جدید از نهاد دین منفک شده است.البته «سکولار» کاربردهای دیگری هم دارد. مثلاً می‌گویند روشنفکر سکولار، که منظور کسی است که منطق‌اش، منطق توضیح درون‌مان جهان است، اعتقاد دینی را امری خصوصی می‌داند و معتقد است که نهاد دین نباید در نهاد دولت دخالت کند. چنین کسی لزوما آته‌ئیست یا ضد دین نیست، می‌تواند مؤمن هم باشد،از آن مؤمنانی که ایمانشان را به نمایش نمی‌گذارند.                    .

شادمگ: در کنار بحث جدایی نهاد دین از نهاد دولت، درباره‌ سکولاریسم فلسفی و علمی بحث جدی چندانی در ایران، افغانستان و پاکستان نبوده است. در حال حاضر، چالش اصلی سکولاریسم در سه قلمرو مشخص است: سیاست، حقوق و اخلاق. مسأله‌ حق، قدرت و تکليف هم‌چنان از سیطره‌ مابعدطبیعتِ دینی بیرون نیامده. سکولاریسم رقیب سیاستِ دینی، فقه و اخلاق دینی است. سیاستِ دینی هم اعم از حکومت دینی در نسخه‌ ولایت فقیه است. سیاست دینی می‌تواند سیاستی باشد که نظام حقوقی آن در چارچوب شریعت باشد و قوانین و تصمیم‌گیری‌های سیاسی آن هم مخالف شریعت نباشند؛ شبیه قانون اساسی کنونی عراق. شما چرا باور دارید سیاستِ سکولار، حقوق سکولار و اخلاق سکولار برای ما ایرانی‌ها برتر از بدیل دینی آن است؟
برای پاسخ به این پرسش چندوجهی، من نخست از الاهیات سیاسی می‌آغازم، دو شکل اصلی آن را توضیح می‌دهم، سپس موضوع را با نظر به پرسش شما مشخص‌تر می‌کنم.
نخست، الاهیات سیاسی و ابتدا توصیفی از دین‌های موسوم به ابراهیمی: این دین‌ها شاخص دین‌هایی هستند که میان کسانی که به آنها اعتقاد دارند و کسانی که ندارند فرق می‌گذارند، فرقی جدی و پرپیامد. یهودی کسی است متعلق به قومی برگزیده و غیر یهودی آفریده‌ای است درجه‌ دو که اگر در سرزمین موعود ساکن باشد، باید از آن جا بیرون شود تا برگزیدگان جای او را بگیرند. مسیحی کسی است که عهد جدیدی را با خدا به وساطت پسر او بسته که باعث می‌شود داغ گناهی که از زمان هبوط بر سرشت او خورده پاک شود؛ دیگران عهد نبسته‌اند و بدسرشت می‌مانند. و سرانجام مسلمان کسی است که به خاتم الانبیا گرویده و به حقیقت نهایی‌ِ بیان شده توسط او تسلیم شده است. دیگران در مقایسه با او در گمراهی به سر می‌برند.
حال در نظر بگیرید که این تصورها از خود و دیگری سیاست‌ساز شوند. چه اتفاقی می‌افتد؟ دوگانه دینی «مؤمن – کافر» و دوگانه‌ سیاسی «دوست – دشمن» و دوگانه‌ حقوقی به‌حق و به‌ناحق بر هم منطبق می‌شوند و الاهیات را به صورت بارزی به الاهیات سیاسی تبدیل می‌کنند. بارز از این نظر می‌گوییم که هر الاهیاتی در اصل سیاسی است، آن هم با تفاوت‌گذاری‌هایی که بر پایه‌ معیار قدرت می‌کند (مثلاً رب و عبد).
الاهیات سیاسی می‌تواند به شکل‌های مختلفی درآید. ما اکنون در ایران با شکل خاصی از آن درگیریم. خودی‌ها کسانی هستند که زیر بیرق ولایت قرار می‌گیرند و غیرخودی‌ها کسانی هستند که یا ذاتاً نمی‌توانند خودی محسوب شوند (چون مثلاً سنی هستند، یهودی و مسیحی هستند، بی‌دین هستند) یا با ولایت مشکل دارند، به دلیل نظریه‌ آن یا کارکرد عملی آن (در نمونه‌ «اصلاح‌طلبان»). رادیکالیسم این الاهیات در این است که گرایش تعیین‌کننده‌ای به آن دارد که به دوگانگی «خودی-غیر خودی» همان باری را دهد که دوگانگی دینی «مؤمن-کافر» دارد.
ممکن است همین نظریه‌ ولایت فقیه به این صورت رادیکال خود عرضه نشود، چنان‌که آقای منتظری معتقد نبود که تقابل خودی و غیرخودی سیاسی را می‌توان مترادف با تقابل مؤمن و کافر پنداشت. او منکر تقابل مؤمن و کافر نبود، ولی تصورش این بود که این تقابل نهایتی را بیان می‌کند که ممکن است در هر آن فعلیت نداشته باشد، یعنی مثلاً ممکن است کسی در میان مخالفان باشد که بتواند زمانی جذب شود و در سلک موافقان قرار گیرد. بر این قرار، از نظر او، وظیفه‌ ولی‌فقیه این می‌شد که تا جایی که می‌تواند جذب کند و به سخن دیگری مانع از آن شود که خودی و غیرخودی در یک تقابل هم‌ستیزانه قرار گیرند.
بر این قرار، الاهیات سیاسی می‌تواند دو استراتژی پیش گیرد، دفع و جذب. استراتژی دفع انطباق دو تقابل را فعلیت‌مند می‌داند، یعنی خودی و غیرخودی فعلی را منطبق یا تقریباً منطبق بر مؤمن و کافر می‌بیند. استراتژی جذب، در برابر، بر روند تأکید می‌کند و می‌گوید طبق وعده‌ الاهی در نهایت چنین خواهد شد، اما هم اکنون چنین نیست و ما باید مسیری را پیش گیریم که افراد را به سمت کفر نرانیم، به این منظور باید مدارا کنیم و ایمان را جذاب نماییم.
سیاست دفع و جذب همواره در عمل با هم پیش گرفته می‌شوند. تفاوت‌گذاری میان دو استراتژی تحلیلی است. استراتژی عملیِ دفع استراتژی‌ای است که عمدتاً به این-همانیِ تقابل دوست و دشمن با تقابل مؤمن و کافر باور دارد، استراتژی عملی جذب در مقابل این-همانی را بالفعل نمی‌بیند. استراتژی این-همانی ایجاب می‌کند که تعریف محدود سخت‌گیرانه‌‌ای از ایمان پیش گذاشته شود (که در آن مثلاً ایمان به الله و رسول‌اش کافی نیست و علاوه بر امامان دوازده‌گانه، به امام عصر یعنی ولی فقیه نیز بایستی ایمان داشت و طبعاً به رئیس جمهور منتخب او و احیاناً به دیگر کارگزاران و والیان او ). ولی استراتژی جذب شرایط ایمان داشتن را سخت نمی‌کند، دامنه را وسیع می‌گیرد و اصراری بر دفع افراد ندارد.
روندگرایان هم معتقدند که نهایتی وجود دارد که در آن دوگانه‌ «مؤمن – کافر» و «دوست – دشمن» بر هم منطبق می‌شوند. آنان ممکن است «فعلاً» بسیار ساده‌گیر و اهل مدارا باشند، اما هیچ معلوم نیست که در «نهایت» چه شوند، زیرا در «نهایت» آنان فقط با مؤمنان دوستی خواهند کرد. این که زمان نهایی کی باشد، دست من و شما نیست. ممکن است روندگرایانِ پیرو استراتژی جذب فردا بگویند که فعلاً انطباق دوگانه‌ها فعلیت ندارد، اما شاید پس‌فردا درک‌شان از فعلیت چیز دیگری شود.                                    .
با این توصیف، عاقلانه آن است که کار سیاست را تابع آن نکنیم که نیروی دین‌خواه هم اکنون چه درکی از قوه و فعل دارد. نهایت الاهیات سیاسی افراطی‌ ها و معتدل ‌ها، بنیادگرایان و اصلاح‌ طلبان یکی است و از این رو درست آن است که بر پایه‌ تجربه‌ ای که با الاهیات سیاسی داریم، خواهان نظام سیاسی ‌ای شویم که پیشاپیش مانع از آن شود که این ایدئولوژی تعیین‌کننده‌ دوست و دشمن باشد.
در وضعیتی ممکن است تعادل سیاسی به گونه ‌ای باشد که شریعت ‌‌خواهان نتوانند خواست خود را پیش برند و از این رو روندگرایی مصلحتی را پیش گیرند. در این مورد باید توجه داشت که هرگونه امتیازی به الاهیات سیاسی ممکن است در حالتی که تعادل سیاسی به هم خورد، منجر به چیرگی این ایدئولوژی شود و چنان شود که تعریف الاهیاتی از دوست و دشمن تمام فضای سیاسی را آشفته سازد.
در نهایت، من فرقی نمی ‌بینم میان آن کس که معتقد است من به سبب دگر اندیشی ‌ام در نهایت شایسته‌ جهنم هستم و آن کسی که از هم اکنون زندگی را بر من جهنم می‌کند. با وجود این، من نمی‌گویم که فرق نگذاریم میان جریان  ‌های افراطی و مصلحت ‌طلبان یا، به تعبیری دیگر، تمامیت‌ خواهان در موقعیت فعلی و روند گرایان. تکلیف ما با تمامیت‌خواهان روشن است، مشکل مصلحت‌ طلبان است که پرسش طرح شده هم به آنان برمی‌گردد.
در مورد آنان این توضیح را لازم می‌بینم: ما در اسلام با جنبش اصلاح دین مواجه نخواهیم شد. وقت این حرف‌ ها گذشته است. اسلام نه از طریق یک حرکت اصلاحی اندیشیده، انتقادی و متمرکز، بلکه از طریق مصلحت‌ طلبی تدریجی متحول خواهد شد، مصلحت ‌طلبی در مسکوت گذاشتن برخی هنجارهای دین و در مقابل تأکید بر برخی هنجارهای دیگر آن که متناسب با روزگار به تفسیری پسندیده راه می‌دهند. دوره‌ تمامیت ‌خواهان به سر رسیده و حال دور دورِ مصلحت‌ طلبان است. هنوز ما نمی ‌دانیم مسیری را که آنان پس از ورشکستگی حیثیتی تمامیت‌گرایان در آن پا نهاده‌اند، بازگشت‌ پذیر هست یا نه. از همین رو، نمی‌توان مطمئن بود که رژیمی که احیاناً آنان برپا کنند -و در آغاز برپایی آن لابد وعده می‌دهند که دیگر داستان آن برادران دینی خود را تکرار نخواهند کرد- سرپل تمامیت‌ خواهی نخواهد شد. دموکراسی بایستی بتواند از خود دفاع کند. یک شرط آن این است که راهی قانونی برای تعرض به خود نگشاید. بدین جهت هدف دموکراسی ‌خواهان باید این باشد که در قانون اساسی جدایی نهاد دین و دولت به شکل روشنی تقریر و تثبیت شود.
اما در وضعیتی ممکن است تعادل نیروها منجر به آن شود که قانون اساسی این امتیاز را به دین بدهند که در آن بنویسند، قوانین نباید با شریعت مغایرت داشته باشند. چنین قانون اساسی‌ ای دموکراتیک نیست. سرشت نظام هم تا زمان تعیین تکلیف با این امتیاز -که ممکن است به صورت فراموش کردن محترمانه‌ آن باشد- لرزان می‌ماند.
همیشه می‌توان پرسید که مغایرت نداشتن با شریعت یعنی چه. زمانی گفتند که تحصیل زنان و حق آنان برای انتخاب کردن و انتخاب شدن در پارلمان با شریعت مغایرت دارد. در ایران؛ افغانستان، به صورت مصلحتی این نظر خود را پس از انقلاب مسکوت گذاشتند. شریعت مجموعه ‌ای از قوانین کدبندی شده‌ یکدست فاقد تناقض نیست، در آن همه چیز موجود است. برده‌داری هم از نظر شریعت جایز است و هیچ جا لغو نشده است. این گونه نیست که در جایی قید کنند دختران حق تحصیل دارند و برای همیشه چنین شود. اصل این است که حرام و حلال محمدی تا ابد حرام و حلال بمانند. شریعت قدیم و جدید نمی‌شناسد.
این که «مغایرت» چه معنا و چه دامنه‌ای داشته باشد، بستگی به تعادل نیروها دارد. خود قانون اساسی نمی‌تواند حیطه‌ معنایی آن را تعیین کند. این بدین معنا است که با آوردن اصل عدم مغایرت با شرع در قانون اساسی چیزی در قانون آمده که ماهیتی فراقانونی دارد. تجربه‌ های تاریخی فراوان و بحث‌ های نظری‌ ای که به ویژه کارل اشمیت در حوزه‌ نظریه‌ حقوق برانگیخته به ما درباره‌ خطرناکی گریزگاه فراقانونی در نظام قانونی هشدار می‌دهند. از همین گریزگاه ممکن است در یک موقعیت بحرانی، که تعادل نیروها به هم خورد، حالت فوق‌ العاده اعلام شود و کل نظام قانونی از هم فروپاشد.
حوزه‌ سیاست، آن چنان که کلود لفور، فیلسوف سیاسی معاصر فرانسوی، به خوبی بیان کرده، مجتمع اصول زایشگر صورت اجتماع است. سیاست صورتگر است. امر سیاسی وقتی از پیش معین شده که به شرع امتیاز عطا کند، امر اجتماعی را در جهتی خاص شکل می‌دهد، در جهتی که شرع می‌پذیرد.
شرع بدون مجموعه ‌ای از تفاوت ‌گذاری‌ ها بی معنا است. مهم‌ترین آنها تفاوت‌ گذاری میان مسلمان و غیر مسلمان، میان مذاهب اسلامی، میان زن و مرد، میان عالم و عامی در حوزه‌ تشرع و میان مکان ‌ها و زمان‌ ها و چیز ها بر حسب احکام و سنت دینی است. مغایر شرع نبودن یعنی با این تفاوت‌ گذاری ‌ها مغایرت نداشتن، به بازتولید ارزشی آنها کمک رساندن یا دست کم مانع بازتولید ارزشی آنها نشدن.
شارع تبعیض ‌های پیش از خود موجود را امضا کرده، برخی از آنها را تعدیل کرده، تبعیض ‌های دیگری برقرار کرده و علت وجودی خود را حفظ آنها قرار داده است. در وضعیتی از آرایش نیروها ممکن است متشرعان تعدیل برخی تبعیض ‌ها را بپذیرند، اما همچنان که پیشتر گفته شد، از این پذیرش شرع تازه‌ ای ایجاد نمی‌شود که دیگر بازگشت به عقب را به لحاظ شرعی ممنوع کند.
اصلاح اسلام اساساً یعنی ایجاد شرایطی که شرع امکان بسط ید نیابد، منقبض، ساکت و منفعل شود و گام به گام به دست فراموشی سپرده شود. تاکنون، با این شیوه اسلام دستخوش اصلاحاتی شده که از جمله‌ آنها فراموش کردن احکام ‌اش در مورد اسیر گرفتن و برده‌ داری است. از معتقدان به دین ‌های دیگر «جزیه» هم نمی‌گیرند. خارج از جهان اسلام را هم معمولاً «دارالحرب» نمی‌نامند.
شرط اصلی اصلاح‌ گری دینی پذیرش سکولاریزاسیون، یعنی جدایی دین و دولت، است. بدون جدایی قطعی این دو، اسلام شانس آن را از دست می‌دهد که هر چه زودتر از دینی «شرعی» به دینی «ایمانی» تبدیل شود و با این تبدیل به مقتضیات دوران گردن نهد.
اسلام حکومتی اکنون تمامی استعداد خود را به نمایش گذاشته است. ما همه‌ جلوه ‌های معاصر آن را دیده‌ ایم، به ویژه در عربستان، در افغانستان طالبان که اکنون بنام برادران ناراضی جناب رئیس جمهور کرزی نامیده مشود و همچنان این گروه تند روی اسلامی از بشتوانه حکومت فاسد پاکستان مستقیم و غیر مستقیم حماید میشود در ضمن حمایت پاکستات از حماید امریکا نیز برخورداد است که از طریق حکومت عربستان تمویل میگردد، در ایران. در سیاست و حقوق کار کرد آن تشدید برخی تبعیض‌ های موجود و در مواردی برقراری تبعیض‌های تازه بوده است. در ایران، کارکرد آن را در حوزه‌ اخلاق آشکارا می‌بینیم. بر پایه‌ امکانی که حافظه‌ نسل‌ ها‌ی معاصر برای مقایسه دارد، می‌توانیم بگوییم که این سرزمین ها هیچ‌گاه تا این حد به دروغ و رذالت آلوده نبوده است. اما متاسفانه تازیان عرب بنام حامیان اسلام این کشور ها با فرهنگ بلند را آلوده ساخته و تمام هست بود شان به آتش کشیدند.
در پرسش، از عراق نام برده شده است. مردم عراق تجربه‌ ما را با حکومت دینی ندارند. ما از تجربه‌ خودمان عزیمت می‌کنیم و من فکر می‌کنم درسی که ما از این تجربه گرفته ‌ایم، برای همسایگان‌ ما نیز بسیار مفید است. از سال 1357 تاکنون، نهاد مذهب شیعه در موقعیتی قرار گرفته که توانسته هرچه فضیلت دارد رو کند. از این که رذالت به بار آمده است، نباید به این نتیجه رسید که حال باید با امتیازدهی تازه‌ای به این نهاد نوع دیگری از درهم‌آمیزی دین و دولت را آزمایش کرد.
آزمایش تازه در .... این خواهد بود: این که یک نظام سکولار چگونه می‌تواند ضمن پای‌ بندی به اصول دموکراتیک بنیادی خود اعتماد اکثریت مؤمنان را هم جلب کند و از طرف دیگر، مؤمنان چگونه می‌توانند سیاست‌ ورزی ‌کنند، بی آن که در صدد تکرار تجربه‌ شکست‌ خورده‌ حکومت دینی برآیند؟ به نظر من، این پرسش فردا نیست، این پرسش مبرم همین امروز است.
شادمگ: شما می‌گویید جدایی نهاد دین از نهاد دولت. در کشور ها اسلامی به‌ راحتی نمی‌توان گفت نهاد دین و نهاد دولت یکی است. حوزه‌ علمیه رسماً و واقعاً نقش حزب کمونیست را در اتحاد جماهیر شوروی بازی نمی‌کند. اکنون شمار نظامیانی که بر سر کارند از روحانیان بسی بیشتر است. از آن طرف، همین نظامیان رادیکال، که آقای احمدی‌ نژاد آن‌ها را نمایندگی می‌کند، و نظام کنونی حکومت افغانستان که تحت رهبری جناب طالب نیکتایی دار چندان پروای شریعت را ندارند. آن ‌ها نشان داده‌اند که نه به روحانیت چندان باور دارند نه اجرای احکام شریعت به شکل طالبانی برایشان در اولویت است. هر روز می ‌توانند به شکلی درآیند؛ یک روز آخر زمانی و روز دیگر ایران باستان‌ گرایی. که نمونه آن در افغانستان دیده میشود یک روز طالب است و یک روز دمکرات یک روز هم جمهوری اسلامی هم خودش با ایده‌ مصلحت نظام تجویز قانونی نقض شریعت را صادر کرده است. پس شریعت و نهاد آن، روحانیت، در جمهوری اسلامی آن‌قدر ها هم کاره‌ ای نیست. فکر نمی‌کنید مشکل در ایران و افغانستان بیشتر فقدان دموکراسی است تا فقدان سکولاریسم؟ و پرسش بعدی این ‌که شما می‌گویید سکولاریسم جدایی نهاد دین از نهاد دولت است، اما نهاد دولت و نهاد دین هر دو اخص از سیاست و دیانت هستند. در جامعه‌ سکولار رابطه‌ دیانت و سیاست چگونه است؟
مثال شوروی را زدید. در شوروی کادر ها و تا حدی اعضای حزب کمونیست برخوردار از امتیاز بودند، ولی مشکل است بگوییم که حزب، به عنوان جمع اعضا، حکومت می‌کرده است، رهبری حزب حکومت می‌ کرده است، به عنوان منبع کنترل ارز ایدئولوژیکی که تبدیل ‌پذیر به ارزهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بوده است. رهبری تا حد استبداد فردی محدود و متمرکز بوده است. پس از استالین، رهبری حکومتی گروهی شده است. حکومت در دست کانون قدرت شبکه‌ پیچیده‌‌ ای بوده که انطباق تقریبی آن با رهبری حزب کمونیست به معنای صدارت جمع اعضای حزب نیست. با وجود این، غلط نیست اگر نظام شوروی را تک ‌حزبی و نیروی حاکم را حزب کمونیست بنامیم.
با دید ارسطو به موضوع بنگریم. معلم اول واضع پرنفوذترین سنخ‌ شناسی نظام‌ های حکومتی در طول تاریخ اندیشه‌ سیاسی است. او می‌گوید، حکومت یا در دست یک تن است یا در دست یک اقلیت یا در دست اکثریت مردم و در هر مورد دو حالت وجود دارد، یا نهاد حاکم بر پایه‌ قانون و به سخن دیگر در جهت منفعت جامعه عمل می‌کند یا این که به دنبال نفع خویش است. ارسطو اگر می‌خواست نظام شوروی را تحلیل کند، لابد آن را نوعی آریستوکراسی یعنی حکومت یک اقلیت می‌دانست که رهبران آن ابتدا می‌خواستند منفعت جامعه را پی گیرند، اما بعداً منفعت خود را پی گرفتند. آریستوکراسی فاسدشده را ارسطو الیگارشی می‌نامد.

شادمگ: حکومت جمهوری اسلامی نیز یک حکومت الیگارشیک است. این حکومت فراهم نشده است از حوزه به اضافه بوروکراسی. وقتی می‌گوییم که در آن نهاد دین و دولت درآمیخته‌اند، منظور جمع حسابی حوزویان و دیوان‌سالاران نیست. پس منظور چیست؟
حکومت جمهوری اسلامی حکومت آخوندی است، اما حکومت آخوندها نیست. حکومت آخوندی است، چون تفاوت‌گذاری میان آخوند و غیرآخوند و امتیازدهی به آخوند یکی از بنیادهای نظام تبعیضی است که این حکومت برقرار کرده است. قانون‌گذاری و رویه‌ قضایی دستگاه اساسا متأثر از متشرع بودن آن است. در میان نیروهای اجرایی نیز آخوندها جزءِ سهام‌داران اصلی هستند. «رأس واقعی امور» (اصطلاح سیاف, محسنی و غیره دلالان دینی) را «مقام معظم رهبری» و دفتر انان تشکیل می‌دهند.

حکومت اسلامی هم تافته‌ ای است ایدئولوژیک-اقتصادی-نظامی. در میان نیروی الیگارشیک، عامل ایدئولوژیک نقش مشروعیت‌ بخش و واسط میان دیگر عامل‌ ها را ایفا می‌کند. این که عامل‌های غیر آخوندی پروای شریعت را ندارند و احیاناً سوداهای دیگر در سر می‌ پرورانند، چیزی را در این واقعیت تغییر نمی‌دهد که این حکومت بدون ایدئولوژی ‌اش و آن بخشی که انحصار تولید و توزیع ارز ایدئولوژیک را در اختیار دارد، هویت دیگری می‌یابد، هویتی که رسیدن به آن تغییری است انقلابی، تغییری بسیار فراتر از جابه ‌جایی‌های جناحی.
این را می‌دانیم که در پنجه شریعت هر چیزی وجود دارد. دهخدا در «امثال و حکم» این حکایت را ثبت کرده است: «شغالی خروس آخوندی را خفه کرده و می ‌برد و آخوند در پی او شتافت. رفیق‌اش گفت: بیهوده چی می دوی؟! خروس اینک میته و خوردن آن نارواست. آخوند گفت: تو ندانی من خودم شغال را نیز حلال کرده و می خورم! شغال از پیش و شیخ به دنبال از آبادی دور شدند. نیمه شب از رفتار بازماند و شیخ او را با خروس بگرفت. البته گرسنگی بر او غالب و قریه دور و حفظ نفس واجب می نمود. آتشی برافروخت و خروس را از راه اکل میته خورد و به جای خفت. فردا نیز در آن مکان توقف کرد و روز را به گرسنگی بسر برد و ضرورت اباحۀ محظور کرده شغال را نیز از طریق حلیت اکل محرم، کباب کرده و به خروس ملحق ساخت
دهخدا اگر در روزگار ما می‌ زیست، اگر می‌خواست انعطاف شرع را نشان دهد، به این ماجرای نادر متوسل نمی‌شد. کل پراتیک حکومتی حکایت از انعطاف شرع دارد. عمل عمده‌ ای نیست که بر کلک شرعی مبتنی نباشد. قاعده در رژیم دینی اکل میته است، به قول حافظ خوردن لقمه‌ شُبهِ‌ ناک است.

عده ‌ای با دیدن شبه‌ خواری ‌ها، به این نتیجه رسیده‌اند که شرع با انعطاف خود و با این همه علایق دنیوی خود ذاتاً «سکولار» است و ما به سکولاریزاسیون جدیدی نیاز نداریم. چنین برداشتی از سکولاریسم نادرست است. سکولاریسم در برابر دنیاگریزی و رهبانیت و زندگی زاهدانه قرار ندارد.
در اروپا چنین نبوده و در کشور های اسلامی نیز چنین نیست. در مقطع گسترش سکولاریسم در اروپا مشخصه‌ منش کلیسا نه دنیاگریزی آن، بلکه همانا دنیویت آن بوده است، دنیویتی که هگل آن را با صفت «بد» مشخص می‌کند. دنیوت شریعت اسلامی نیز دنیویت بد است. در سطح فردی، سنخ ‌نما برای دنیویت شرع دنیای مردانه‌‌ ای است که مرد در آن از لذت دنیوی (در چار چوب پسندی به لحاظ تاریخی پروریده در نزد بادیه‌ نشینان و شهرنشینان قرون وسطایی شرق آسیا و شمال آفریقا) بهره‌ مند است و با هر لذتی که می‌ برد حسابگرانه خانه‌ای هم در بهشت برای خود می‌سازد. و در سطح اجتماعی و سیاسی، سنخ‌ نما برای دنیویت شریعت شیعه نقشی است که متشرعان از اواسط حکومت صفویه تا کنون در پهنه‌ قدرت بازی کرده‌اند.
هم اکنون، آشکارا می‌بینیم که دین علما به دنیا آغشته است. ارزش ایمان ‌شان را باید توسط اقتصاد سیاسی ‌ای سنجید که دین ‌فروشی را بررسی می‌کند و باز می ‌نماید که چگونه سکه‌ دین به سکه‌ های دیگر در پهنه‌‌ امتیاز ورزی ‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی تبدیل می‌شود.
مبادلات سکه‌ دین در یک بازار آزاد صورت نمی‌گیرد. ولی ‌فقیه خزانه ‌دار یک بانک ایدئولوژیک است. خود حوزه وامدار این بانک است. جریان سکه‌ دین دیسکورس (گفتار) قدرت را می‌سازد. این ساخت ‌و پاخت در محیطی از تبعیض ‌ها پیش می‌ رود و مدام آن تبعیض ‌ها را بازتولید می‌کند. مثال بسیار ساده که جناب آقای سیاف امروز بخاطر دو باره به قدرت رسیدن اعلام میکند که در حکومت بعدی اگر موفق شود زن ها حق کار میدهند . شما مقایسه کنید خونخوار طالب که زن را از خانه به برون میدید گردن میبرید و امروز متقید شده است تا اجازه بدهند در حکومت بعدی اسلامی اش برای زن کا اجازه فعالیت های اجتماعی بدهد. حوزه از مصالح این نظام است، نه رکنی از این نظام. با وجود این، درست نیست که بگوییم معممان در این داستان هیچ کاره‌اند. آنان رانت ‌خوارند، کارمندان بانک ایدئولوژیک هستند و نمازی هم که در مسجدی می‌ گزارند خدمتی است که به این بانک می‌کنند، حال نیت ‌شان هر چه می‌خواهد باشد.
سکولاریزاسیونی که شرط دموکراتیک کردن ساختار قدرت در کشور های آلوده اسلامی است ضد دین نیست، اما لازم است برآید و سکه‌ دین را از رونق بیندازد. مؤمنان واقعی هم از این که جریانی برای برانداختن آن «دنیویت بد» و به بیان خودمانی پایان دادن به آلودگی به مال دنیا برخاسته است، باید خشنود باشد. کاش در حافظه‌ جمعی ثبت شود که اکثر علما آلوده بودند و از حوزه به ندرت صدای اعتراضی علیه «دنیویت بد» برخاست.
این روزها بحث یارانه ( Subsidies ) در افغانستان گرم, گرم است. از هر کالایی نام می‌برند، جز کالایی که بیشترین کالا به آن تعلق می‌گیرد و آن همانا کالای دین است. کل بودجه‌ سانسور، بودجه‌ رادیو و تلویزیون، بودجه‌ سازمان تبلیغات اسلامی، بودجه‌ نماز جمعه‌ ها، بودجه ماه محرم، زیارات؛ حج و غیره . بودجه‌ وزرات ارشاد و بخشی از بودجه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ وزرات‌ خانه‌ ها و ادارات دیگر، کمک مستقیم به حوزه‌ ها و شبکه‌ مساجد، امتیازهای استخدامی معممان، پولی که در خارج برای اسلام و «ولی امر مسلمین» خرج می‌شود و بسیاری اقلام دیگر، همه از یارانه ( Subsidies )‌ هایی هستند که به کالای دین تعلق می‌گیرند.
رابطه‌ دیانت و سیاست را نیز با نظر به بحث یارانه ( Subsidies ) می‌توان جواب داد: در نظام سکولار هیچ یارانه ( Subsidies )‌ مستقیم و غیرمستقیمی به دین تعلق نخواهد گرفت.
شادمگ: منظور از مستقیم و غیر مستقیم چیست؟
اقلامی که به عنوان نمونه برشمرده شدند، مجراهای کمک مالی‌ مستقیمی هستند که به رونق بازار دین اختصاص می‌یابد. کمک‌های مالی غیر مستقیم نیز به تأسیسات دینی می‌شود: گردش پول را در آن تأسیسات حسابرسی نمی‌کنند و از آنها مالیات نمی‌گیرند. در دوران پهلوی‌ نیز چنین یارنه به دین عطا می‌کرده‌اند. شاخص یک نظام سکولار جدی حذف همه گونه اختصاص یارانه ( Subsidies ) به دین است. آیا این ظلم به دین است؟ اگر دین، آن‌چنان که آقایان می‌گویند علیه ماده ‌پرستی است، سکولاریزاسیون را باید بزرگ‌ ترین خدمت به دین دانست.
درباره‌ این‌که مسئله‌ اصلی در کشور های اسلام سکولاریسم است یا کمبود دموکراسی: پاسخ این است که هردو. باز هم از زاویه‌ «اقتصاد سیاسی دین» موضوع را بنگریم: کالایی وجود دارد که به آن یارانه ( Subsidies )‌ هنگفتی تعلق می‌گیرد. تولیدکنندگان و توزیع‌کنندگان این کالا سکه‌هایی دارند که در نظام فعلی با تضمین دولتی قابل تبدیل به امتیازهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی است.
تا زمانی که گردش در پهنه‌ قدرت کل نظام پولی و کل نظام تولید و توزیع سرمایه‌ اجتماعی و فرهنگی زیر تأثیر تعیین‌کننده‌ یارانه ( Subsidies ) ‌دهی به کالای دین است، نمی‌توان از دموکراسی در کشور حرف زد. سیستم ولی‌فقیه آدم‌کشی هم که نکند، کل سامان کشور استبدادی است. حذف سیستم اختصاص یارانه ( Subsidies ) به دین، که سکولاریزاسیون نام دارد، به‌ خودی خود کشور را دموکراتیک نمی‌کند، اما بدون آن هیچ حرفی نمی ‌توان از دموکراسی زد. جدایی نهاد دین و دولت شرط اول برقراری دموکراسی در در کل کشور ها اسلامی  است