انیجا مرده ی بی فکن مانده است!!
برایت کم بغض نکردم...برایت کم اشک نریختم...
دیروز خبرت را آوردن که برای آشنای امروزت فکر غریبه در سر کردی!!
دیگرنمیخوام برایت اشک بریزم...
چون امرور مرده بی کفن مانده ام..
دیگه نمیخام نگران دنیایت باشم دل در پس شبهایت باشم...
چون جایم را در دهکده دیروز را غرور پـــــــــر کرده..
انیجاست که من بی کفن ماندده ام ...
مبارکه...نامرد روزگارم..مبارکه...حالا اینقد رویش حساس کردی که بخاطرش پیراهن پاره میکنی.
با آنکه مرا از نامردی بی کفن رهایم کردی ...
حتی از دنیا کفن را هم از من .... شاید شادمی تو باشد.
تو که گفتی ایهنا برایم بازیچه ایی بیش نیستن...تو که گفته بودی آنچی از من میبنی فقط برای دل سرد کردن خودت اجامش میدهم...
وای چقد درد دارد شنیدن حرفای دیگران که از تو برای من میگویند...هرچی میگویم فراموشش کردم اما باز هم ...
گوش هیچ کس باور نمیکند حتی خودم...چرا دوست دارند درد دل ما را تازه کنند..؟چرا؟
ولی دیگه من گذاشتم ات کنار خودت کنار غرور و کیبر خدا گونه ات ...دیر گذاشتم ات کنار...خیلی دیر...
واین و امروز روزی دو باره تولد خواهد بود که خبر مرگ بیکفنی را میشنوی که همیشه آروز کردی ! قبل مردنم زیر لب زمزمه می کردم ...اخ که چــــــــــه زود دیـــــــــر شد...
مثل همیشه می سپارمت به خودش..
بربادی مرد. کفن هم نبرد. قیرو که دری!!!!